قطار شیشه ای
پاستیل تپلی
درباره وبلاگ


ســــــــــلام بـــــــــــه دوســـــــــتان خـــــــــــودم خــــــــیلی خــــــــوش آمــــــدید بـــــــــــه وبـــــــلاگ مــــــن ایــــــشالا خـــــــوشـــــتون بـــــــیاد...... آدمهایی هستند که مهربانی نگاهشان در چشم هیچ انسانی پیدا نیست وتو همان هستی!!! بگذار آواز عشقمان در شهر بپیچد تا روسیاه شوند آنان که بر سر جداییمان شرط بسته اند!!! در کلبه ای که ....نگاه تو فانوسش باشد...هزاران زمستان پشت درش میمانم!!! کسانی که دوستشان دارم را مرور می کنم تا خاموشیم نشان فراموشیم نباشد... آرزو دارم یک بار سرت را روی سینه ام بذاری تا تپش نامنظم قلبمو احساس کنی ولی از این میترسم که قلبم به احترامت وایسه...!!! خدایا...! آسمان چه مزه ای دارد؟ من که فقط (زمین) خورده ام....!! ارزش قطره های باران را گلهای تشنه میدانندوقدر یه عشق خوب را یه دل تنگ میداند!!!

پيوندها
زندگی
بی نظیر دانلود
عشق یعنی انتظار(هوتن وبهار)
دلسوز چت
همه جوره

ظرفیت خودم وخودت
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پاستیل تپلی و آدرس pastiltopole.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 183
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 204
بازدید ماه : 867
بازدید کل : 72281
تعداد مطالب : 212
تعداد نظرات : 90
تعداد آنلاین : 1

1- 2- 3-

کد کج شدن تصاوير

4-

کد هدایت به بالا

7-
6.. 8..

دریافت کد قفل کلیک راست

9... دریافت کد قفل کلیک راست 10.. دریافت کد قفل کلیک راست
نويسندگان
pastil khoshkleh

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, :: 13:41 :: نويسنده : pastil khoshkleh

خواب بودم. با صدای حرکت کردن قطار از خواب بیدار شدم. از اتاق پنجره‌ام
به بیرون نگاه کردم. دیدم قطاری شیشه‌ای دارد حرکت می‌کند. به طرف در رفتم و
به بیرون نگاه کردم. خیلی تعجّب کردم. داشتم از کنجکاوی می‌مردم که این قطار شفّاف و
روشن و قشنگ از کجا آمده است؟ حتّی نمی‌دانستم که دارم خیال‌پردازی می‌کنم یا نه،
چون راستی راستی قطار شیشه‌ای داشت حرکت می‌کرد. از این هم متعجّب شده بودم که این
قطار شیشه‌ای چطور حرکت می‌کرد. آخر در محلّه‌ی ما اصلا ریل قطار وجود نداشت، اگر
وجود داشت پس چرا من ندیده بودمش؟ حالا اینها به کنار. نمی‌دانم چرا پروانه‌ها
دائم اطرافش می‌چرخیدند یا چرا قطار داشت برای پرنده‌های آسمان دانه می‌پاشید؟ اصلا
قطار شیشه‌ای این همه دانه را از کجا آورده بود که به پرنده‌های زبان‌بسته بدهد؟
همه‌ی اینها را ول کن! اگر این را بگویم چه می‌گویی؟ نه به این که یک طرف کوپه‌های
قطار باران می‌بارید، نه به آن که طرف دیگرش پر از نور خورشید بود!

     اصلا انگار من دارم شعر
می‌گویم، مثل شاعرها. هیچ‌کس هم نیست به حرف‌های من گوش بدهد. این قطار با خیالاتش
آخر من را شاعر می‌کند!

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: