|
چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 1:30 :: نويسنده : pastil khoshkleh
دیگر به راستی می دانـم که درد یعنی چه... درد به معنای کتک خوردن تا حد بی هوش شدن نیست. بریدن پا بر اثر یک تکه شیشه و بخیه زدن در داروخانه نیست. درد یعنی چیزی که دل آدم را در هم می شکند و انسان ناگزیر است با آن بمیرد بدون آن که بتواند رازش را با کسی در میان بگذارد. دردی که انسان را بدون نیروی دست و پاها و سر باقی می گذارد و انسان حتی قدرت آن را ندارد که سرش را روی بالش حرکت دهد!
![]()
چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 1:22 :: نويسنده : pastil khoshkleh
گاهی وقت ها او باید بخاطر تو بماند پرواز وقتی زیباست که بدانی او تو را برای آسمان زندگیش می طلبد..خیلی چیزهاست که باید بیاموزی تا میانه ی راه نشکنی. گاهی وقت ها نیاز است در اوج دلتنگی بخندی چون گاهی وقت ها با لبخند می توان یک آسمان را پیدا کرد... قصه ای است که اول با دو تا بودن شروع می شود و با یکی شدن باید ادامه داد... اگر توانستی معنای حرف هایم را بیابی، آسمان همین جاست... روی زمین صاف و ساده ی خدا.
![]()
چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 1:18 :: نويسنده : pastil khoshkleh
فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم! فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم! یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟
![]()
چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 1:16 :: نويسنده : pastil khoshkleh
چون از بدي هاي جهان اطرافم به ستوه آمدم، تصمیم گرفتم دمی بیاسایم و به خواب روم. در خواب شدم. جهان اطرافم همه عوض شد.
![]()
چهار شنبه 3 مهر 1392برچسب:, :: 1:11 :: نويسنده : pastil khoshkleh
![]()
چهار شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 23:58 :: نويسنده : pastil khoshkleh
یک روز از سرِ بی کاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسند با این عنوان که "فقر بهتر است یا عطر؟" قافیه ساختن از سرگرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند "فقر". از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب می کردند. نوشته بودند که "فقر خوب است چون چشم و گوش آدم را باز می کند و او را بیدار نگه می دارد ولی عطر، آدم را بیهوش و مدهوش می کند." عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویند چون نصیبشان شده بود.فقط یکی از بچه ها نوشته بود "عطر". انشایش را هنوز هم دارم. جالب بود. نوشته بود "عطر حس های آدم را بیدار می کند که فقر آن ها را خاموش کرده است."
![]()
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 23:53 :: نويسنده : pastil khoshkleh
![]()
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 23:39 :: نويسنده : pastil khoshkleh
چگونه می توانم به حرف های دیگران فکر نکنم به نظر بعضی از روان شناسان افکار ما معرّف شخصیت ما است «وینسنت پیل» می گوید: «شما آن طوری که فکر می کنید هستید، نیستید بلکه آن طوری که فکر می کنید هستید».
![]()
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 19:20 :: نويسنده : pastil khoshkleh
عشق در باغ ها نمی روید , عشق در بازار فروخته نمی شود . هر آن که آن را می طلبد , شاه یا گدا , سرش را می دهد تا بستاندش . چه بسیاری که کتاب های بزرگ را خواندند و مردند . دو حرف و نیم در عشق . هر که میخواند , می آموزد . باریک است را ه عشق . هرگز دو را در آن جای نیست . تا من بودم خدا نبود . حالا که او هست , من نیستم . کبیر میگوید : ابرهای عشق , باریدند روی من , قلبم را خیساندند , یک قلب تهی از عشق – باز هم , خدا چشیده نشده . این گونه است انسان , در این جهان : عروجش بی ثمر . برانگیخته , مجذوب با نام او – قصه عشق ,ناگفتنی , هرگز گفته نشده است . گنگ(رود مقدس هندیان) شیرینی را می چشد – لذت می برد ... و لبخند می زند . لذت می برد ... و لبخند می زند .
![]()
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 19:18 :: نويسنده : pastil khoshkleh
گاهــــی دلـــــم تـفــــــريح نـاسـالـم می خــــــواد.. مثــــــل فـکــر کـــــــردن بـه تـــــــو ...! آن هــــــم ایــــن وقـــــت شـــــب! در خــیابان ..... بـا پـای بــرهـنـه.... زیـــرِ بـاران...!!
![]()
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 19:13 :: نويسنده : pastil khoshkleh
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود. با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید بانوی دریای من... کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.
![]()
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 19:12 :: نويسنده : pastil khoshkleh
شاید باورت نشود اما من تا همین امروز نمی دانستم که عاشقت شده ام... امروز که تو را دیدم دوباره دست و پایم را گم کردم... دوباره تپش قلبم زیاد شد... دوباره میخواستم از خوشحالی فریاد بزنم... همه مرا با این حال دیدند... همه گفتند عاشقت شده ام... همه گفتند حالم دیدنیست... اما من که میدانم من به این گونه تو را دیدن عادت کرده ام... من و عاشقی سال هاست بیگانه ایم..
![]()
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 19:3 :: نويسنده : pastil khoshkleh
خودت را به صرف قهوه اي در يک خلوت دنج ميهمان کن ! وقتي به روح احترام مي گذاري ...احساس سربلندي مي کند آن وقت ديگر از تنهايي به ديگران پناه نمي برد ... و اگر قرار است انتخاب کند ...کمتر به اشتباه اعتماد مي کند ...
![]()
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 19:1 :: نويسنده : pastil khoshkleh
عشق را دوست دارم
![]()
سه شنبه 2 مهر 1392برچسب:, :: 18:52 :: نويسنده : pastil khoshkleh
کی می خوای بشینی تا من برات از خودم بگم باز
![]()
![]() |